زندگی 30
خیلی وقته چیزی ننوشتم ، نه اینکه خیلی سرم شلوغ باشها ، بیشترم فکر مشغوله ، مشغوله همه چی ، از سه شنبه تا چهارشنبه صبح تکون نخوردی ، کلی غصه خوردم آخر سر هم رفتم درمانگاه صدای قلبتو شنیدم تا آروم شدم ؛ از اون روز به بعد برای دل مامانتم که شده ی تکونی میخوری.کلا هفته پیش خونه بودیم و استراحت میکردیم مامانی هم کلی به جفتمون میرسید طبق معمول با غذاهای خوشمزه .استراحت هفته پیش جفتمونو تنبل کرده ، شنبه صبح میرفتم سرکار خودتو تو شکمم گوله کرده بودی قلقلیِ خوشمزه نمیتونستم راه برم تو خیابون کلی نازتو کشیدم تا برگشتی به حالت همیشگیت ، شبها هم دلم درد میگیره ؛ کلی تنبلیا برا خودت پسرجانا !!! *به مادر شدن و مسئولیت هاش فکر میکنم مو به تنم سیخ میشه...
نویسنده :
فافا
21:30